سفارش تبلیغ
صبا ویژن

الهه ی عشق

مبارک باد... چهارشنبه 87/8/8 ساعت 5:19 عصر

 (( خَشنَوتَرِه اَهورا مَزدا  ))

 روز جهانی بهترین پادشاه جهانی که در زمان حکومتش آفتاب و ماهتاب عدالتش را ستودند،

                                                                                                                صاحب مشرق و مغرب

            بر تمام شما فرزندانش مبارک باد.



  • :
  • حرف دل از: آیتا

    کوروش کبیر چهارشنبه 87/8/8 ساعت 5:13 عصر


  • :
  • حرف دل از: آیتا

    میسوزد ... یکشنبه 87/8/5 ساعت 6:56 عصر

    شب است و باز چراغ اتاق می‌سوزد

    دلم در آتش آن اتفاق می‌سوزد

     

    در این یکی دو شبه حال من عوض شده است

    و طرز زندگی‌ام کاملاً عوض شده است

     

    صدای کوچه و بازار را نمی‌شنوم 

    و مدتی است که اخبار را نمی‌شنوم

     

    اتاق پر شده از بوی لاله عباسی

    من و دو مرتبه تصمیم‌های احساسی

     

    اتاق، محفظه‌ی کوچک قرنطینه

    کنار پنجره ـ بیمار ـ صبح آدینه

     

    کنار پنجره بودم که آسمان لرزید

    دو قلب کوچک همزاد همزمان لرزید

     

    چه ناگهانی و ناباورانه آن شب سرد

    تب تکلف تقدیر زیر و رویم کرد

     

    نگاه‌های شما یک نگاه عادی نیست

    و گفته‌اید که عاشق شدن ارادی نیست

     

    تو حس مطلع رنجیدن و بزرگ شدن

    و خط قرمز دنیای کودکانه‌ی من

     

    من و دو راهی و بیراهه‌ها و زوزه‌ی باد

    و مانده‌ام که جواب تو را چه باید داد

     

    شب است و باز چراغ اتاق می‌سوزد

    به ماه یک نفر انگار چشم می‌دوزد

     

    چگونه می‌رند این مراحل تازه

    هزار پرسش و خمیازه پشت خمیازه

     

    هوای ابری و اندوه باید و شاید

    هنوز پنجره باز است و باد می‌آید

     

    چقدر خسته‌ام از فکرهای دیرینه

    به خواب می‌روم اینجا کنار شومینه

     

    چراغ خانه‌ی ما نیمه روشن است انگار

    و خواب‌های تو درباره‌ی من است انگار

     

    چراغ خانه، چراغ اتاق روشن نیست

    هنوز آخر این اتفاق روشن نیست



  • :
  • حرف دل از: آیتا

    قلبت که میزند، یکشنبه 87/8/5 ساعت 6:52 عصر

    قلبت که می‌زند، سر من درد می‌کند

    این روزها سراسر من درد می‌کند

     

    قلبت که ... نیمه‌ی چپ من تیر می‌کشد

    تب کرده، نیم دیگر من درد می‌کند

     

    تحریک می‌کند عصب چشم‌هام را

    چشمی که در برابر من درد می‌کند

     

    شاید تو وصله‌ی تن من نیستی، چقدر

    جای تو روی پیکر من درد می‌کند

     

    هی سعی می‌کنم که تو را کیمیا کنم

    هی دست‌های مس‌گر من درد می‌کند

     

    دیر است پس چرا متولد نمی‌شوی؟!

    شعر تو روی دفتر من درد می‌کند

     



  • :
  • حرف دل از: آیتا

    یه در خواست یکشنبه 87/8/5 ساعت 5:48 عصر

    و او که در همین نزدیکی است

       سلام به همه ! از همه ی بچه هایی که (بزرگارم شامل میشه ها!!) وبلاگه من رو و این پست رو می بینن خواهش می کنم اگه رشتتون شیمیه یا بوده یا خواهد بود یا به هر نحوی با شیمی رابطه ای دارین می خوام که آی دی من رو اد کنن و واسم آف بزارین و بگین که لطف کردین و می خواین به من کمک کنین  که من جزییات رو اونجا بهتون بگم !

      پیشاپیش از همه ممنون!!!

     

     



  • :
  • حرف دل از: آیتا

    و او.... جمعه 87/8/3 ساعت 1:50 عصر


  • :
  • حرف دل از: آیتا

    من او یکشنبه 87/7/28 ساعت 6:7 عصر

    ..و او که در همین نزدیکی است ...

         امروز در این روز های خزان زده برای تو دوست می نویسم تا در فردا هایم به دادم رسی .شاید برای سخن اول دیر باشد یا به قول یک آفتابی دور باشد ولی از امروز می نویسم و از فرداها ...

        دیروز را به تو ای با وفا معشوق می سپارو تا در تاریکی امروز به دادم رسی و در امروز دیگر تو را معشوق نمی خوانم تو بهترین دوستمی امروز، تو آشناترین غریبه ی دیروز .

     

    مرا اینگونه باور کن...

    کمی تنها ، کمی بی کس ، کمی از یادها رفته...

    خدا هم ترک ما کرده ، خدا دیگر کجا رفته...؟!

    نمی دانم مرا ایا گناهی هست..؟

    که شاید هم به جرم آن ، غریبی و جدایی هست..؟؟؟

    مرا اینگونه باور کن....

     

         برایت اینجا حرف های دل را می گذارم .چرا نمی دانم ؟چگونه نمی دانم ؟ ولی مانند تمام روز های کودکی ام که می نوشتم و تو مرا می ستودی می نویسم ...

        دیروز با تو بودم و امروز بی تو در اندیشه ی توام ، دیروز ستودنی بودی و من تو را آن طور که شایسته ات است امروز می ستایم  باشد که بدانی.



  • :
  • حرف دل از: آیتا

    بهترین دوستم خدا... یکشنبه 87/7/28 ساعت 4:45 عصر

    عجب صبری خدا دارد:

     

    عجب صبری خدا دارد

    اگر من جای او بودم

    همان یک لحظه اول

    که اول ظلم را می دیدم از مخلوق بی وجدان

    جهان را با همه زیبایی و زشتی

    بروی یکدگر ویرانه می کردم

     

    عجب صبری خدا دارد

    اگر من جای او بودم

    که در همسایه صدها گرسنه چند بزمی

    گرم عیش و نوش می دیدم

    نخستین نعره مستانه را خاموش آندم

    بر لب پیمانه می کردم

     

    عجب صبری خدا دارد

    اگر من جای او بودم

    که می دیدم یکی عریان و لرزان دیگری

     پوشیده از صد جامه رنگین

    زمین و آسمان را

    واژگون مستانه می کردم

     

    عجب صبری خدا دارد

    اگر من جای او بودم

    نه طاعت می پذیرفتم

    نه گوش از بهر استغفار این بیدادگرها تیز کرده

    پاره پاره در کف زاهد نمایان

    سبحه صد دانه می کردم

     

    عجب صبری خدا دارد

    اگر من جای او بودم

    برای خاطر تنها یکی مجنون صحراگرد بی سامان

    هزاران لیلی نازآفرین را کو به کو

    آواره و دیوانه می کردم

     

    عجب صبری خدا دارد

    اگر من جای او بودم

    بگرد شمع سوزان دل عشاق سرگردان

    سراپای وجود بی وفا معشوق را

    پروانه می کردم

     

    عجب صبری خدا دارد

    اگر من جای او بودم

    بعرش کبریائی با همه صبر خدایی

    تا که می دیدم عزیز نابجائی ناز بر یک

     ناروا گردیده خواری می فروشد

    گردش این چرخ را

    وارونه بی صبرانه می کردم

     

    عجب صبری خدا دارد

    اگر من جای او بودم

    که می دیدم مشوش عارف و عامی ز برق

     فتنه این علم عالم سوز مردم کش

    بجز اندیشه عشق و وفا معدوم هر فکری

    در این دنیای پر افسانه می کردم

     

    عجب صبری خدا دارد

    چرا من جای او باشم

    همین بهتر که او خود جای خود بنشسته

    و تاب تماشای تمام زشتکاریهای این مخلوق را دارد

    و گر نه من بجای او چو بودم ،

    یکنفس کی عادلانه سازشی

    با جاهل و فرزانه می کردم

     

    عجب صبری خدا دارد!

    عجب صبری خدا دارد! 

                                             « استاد رحیم معینی کرمانشاهی»



  • :
  • حرف دل از: آیتا

    او سه شنبه 87/7/23 ساعت 11:2 عصر
    خود را به که بسپارم
    وقتی که دلم تنگ است
    پیدا نکنم همدل
    دلها همه از سنگ است
    گویا که در این وادی
    از عشق نشانی نیست
    گر هست یکی عاشق
    آلوده به صد رنگ است

  • :
  • حرف دل از: آیتا

    و باز هم سه شنبه 87/7/23 ساعت 10:48 عصر

    مثل نیلوفری ام در شب بودایی خویش

    می نشینم به تماشای شکوفایی خویش

    رو به ژرفای درون، موج زنان می پیچم392

    می روم محو شوم در دلِ دریایی خویش

    چشم دیدار کسی نیست در آیین? من

    بس که در حیرتم از دیدن رؤیایی خویش

    مثل یک بید که در چشمه به خود خیره شده ست

    چه طربناکم از احساس شناسایی خویش!

    چشمه ها! گرم بجوشید و به دریا برسید

    تا ببینید در آن آینه ، زیبایی خویش

    این چه غوغای غریبی ست که می خوانَدمان

    رو به آفاق درخشانِ تماشایی خویش!

    وین چه شطحی ست که پیچیده در این حیرتگاه:

    سجده کن - روح پرستنده - به یکتایی خویش!

    از ازل تا به ابد فرصت شیدایی ماست

    زنده ایم از نفس سبز مسیحایی خویش

      



  • :
  • حرف دل از: آیتا

    <      1   2   3   4   5   >>   >

    خانه
    مدیریت
    پست الکترونیک
    شناسنامه
     RSS 
     Atom 



    :: کل با معرفت ها ::
    113328


    :: بامعرفت های امروز ::
    63


    :: بامعرفت های دیروز ::
    4



    :: درباره من ::

    الهه ی عشق

    آیتا
    اگر تنهاترین تنهایان شوم باز هم خدا هست او جایگزین تمام نداشته های من است.

    :: لینک به وبلاگ ::

    الهه ی عشق


    :: دسته بندی یادگاری ها::

    خسته . عشق . وفا .


    :: آرشیو ::

    دلم گرفته...
    بی تو...
    دکتر شریعتی
    مهمان
    به یاد استاد قیصر امین پور
    هر روز بی تو روز مباداست!
    قاف
    و او که در همین نزدیکی است...
    آدمک
    آروم نمیشم
    عشق من...
    نام من...
    نازنینم
    ..
    افسوس
    گالیا
    رفت
    درد نام دیگر تو بود
    و باز هم
    او
    پاییز 1387


    :: عاشق ها(لینک) ::

    روشنگری ها
    مهندس
    اسکاتوش
    اختر آسمان ادب پارسی
    من آبی
    تمدن مصر باستان(مدیلا)
    برای زندگیم


    :: خبرنامه ::

     

    :: موسیقی وبلاگ::

    دریافت کد ستاره باران وبلاگ

    آیتا - الهه ی عشق

    انواع کـد های جدید جاوا تغیــیر شکل موس